شعر های عاشقانه

لحضات عاشقانه

وقتی حرفی برای گفتن نمانده

و حتی کور سوی امیدی نیز

رفتن راه ناگزیر می شود
...

باید بروی

از نزد تمام چشم های آشنا

از میان تلنگر خاطرات تلخ و شیرینت

گم شوی میان خویشتن

گم شوی تا پیدا شوی

جور دیگری

جوری بهتر از دیروز

نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:,ساعت 17:30 توسط لیلا یوسفی| |

دلتنــگـم... دلتنـــــگ کسی کـــــه گردش روزگــــارش به من که رسیــــد از حرکـت ایستـاد... دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید... دلتنگ خودم... خودی که مدتهـــــــــاست گم کـرده ام ... گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم... حالا یک بار از شهر می رویم... یک بار از دیار … یک بار از یاد … یک بار از دل … و یک بار از دست !!!

 
 
نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:,ساعت 17:29 توسط لیلا یوسفی| |

 

 

دلم تنگ شده...
واسه روزایی که "دلم"برای چیزی تنگ نمی شد!!!

نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:,ساعت 17:22 توسط لیلا یوسفی| |

 

 

میگویند باران که میزند
بوی " خاک "بلند می شود....

اما اینجا باران که میزند
بوی " خاطره ها" بلند میشود :(

 

نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:,ساعت 17:16 توسط لیلا یوسفی| |

 

نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:,ساعت 17:14 توسط لیلا یوسفی| |

 

 

 

 

 باید یاد می گرفتم
از هر چیزی عشق و خاطره نسازم
شاید
منظور باران من و تو نبودیم ... !!!

نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:,ساعت 17:10 توسط لیلا یوسفی| |

 

هنر عاشقی من این بود

بی تو با تو بودم

نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:,ساعت 17:0 توسط لیلا یوسفی| |


Power By: LoxBlog.Com